اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری...
بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !
« دکتر علی شریعتی »
اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری...
بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !
« دکتر علی شریعتی »
اگر از ظلمت شب مي ترسي چشمهايم را به تو خواهم بخشيد ، روشناييهاي تنم را كه نشان سحرند به توخواهم بخشيد ، اگر از دوري ره مي ترسي دستهايم را كه پلي روي زمان مي بندد و به كوتاهترين فاصله من را به تو مي پيوندند به تو خواهم بخشيد ، اگر از زمزمه اگر ازحرف كسان اگر از تنگي چشم دگران مي ترسي من تو را درتن خود محو و گم خواهم كرد و اگر ترس تو از خويشتن است من تو را در تن خود و همه هستي خود وهمه ذره ذرات وجودم كه پراز خواهش توست محو و گم خواهم كرد من تورا در تن خود محو وگم خواهم كرد تا تو از من باشي . تو بيا كه اگر آمدنت دير شود يا اگر آمدنت قصه پوچي باشد من تو را اي همه خوب تا دم مرگ نخواهم بخشيد
سالها پیش از این، در بهاری زیبا، در غروبی غمگین، در سکوتی سنگین
ما به هم بر خوردیم.
من برای دل تو، تو برای دل من، آن بهار زیبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته، من به دنبال نگاهت به بلا افتاده.
روزها در پی هم
تو جدا از من و فارغ از غم، من و غم دست به هم، از گذر گاه زمان می گذریم.
تو سراپا شادی، غرق در نشئه ی این آزادی
غافل از سلسله ی بند نگاهت بودی
که در آن این دل بیچاره ی من بی خبر گشت اسیر.
من در اندیشه ی زیبایی آن فصل بهار، در زمستانی سرد، با دلی رفته ز دست
زیر لب می گویم:
کاش میشد به تو گفت که تو تنها سخن شعر منی
کاش می شد به تو گفت که تو تنها از برای دل نومید منی
کاش می شد به تو گفت تو مرو،دورمشو ازبر من، تو بمان تاکه نمیرددل من.
تعداد صفحات : 2