اگر از ظلمت شب مي ترسي چشمهايم را به تو خواهم بخشيد ، روشناييهاي تنم را كه نشان سحرند به توخواهم بخشيد ، اگر از دوري ره مي ترسي دستهايم را كه پلي روي زمان مي بندد و به كوتاهترين فاصله من را به تو مي پيوندند به تو خواهم بخشيد ، اگر از زمزمه اگر ازحرف كسان اگر از تنگي چشم دگران مي ترسي من تو را درتن خود محو و گم خواهم كرد و اگر ترس تو از خويشتن است من تو را در تن خود و همه هستي خود وهمه ذره ذرات وجودم كه پراز خواهش توست محو و گم خواهم كرد من تورا در تن خود محو وگم خواهم كرد تا تو از من باشي . تو بيا كه اگر آمدنت دير شود يا اگر آمدنت قصه پوچي باشد من تو را اي همه خوب تا دم مرگ نخواهم بخشيد